سفر جادویی سامی و دوستش

در یک روز آفتابی، پسربچه ای به نام سامی به جنگل رفت. او عاشق کاوش در طبیعت و کشف دنیای اسرارآمیز دور و برش بود. وقتی که سامی عمیق تر به داخل جنگل رفت، ناگهان با یک سنجاب کوچک و دوست داشتنی به نام نازنین ملاقات کرد. نازنین به سامی گفت: «سلام! من نازنین هستم، و می توانم تو را به یک سفر جادویی ببرم!». سامی بسیار کنجکاو شد و پرسید: «چطور می توانم به این سفر بروم؟». نازنین گفت: «فقط کافی است که دنبالم بیایی!». سامی از روی شوق و شادی دنباله رو نازنین شد. آن ها به مکانی رسیدند که در آن حیوانات مختلف و شگفت انگیز جمع شده بودند. درخت ها به صورت سخنگو در آمدند و از سامی و نازنین خوش آمد گفتند. سامی به حیوانات گفت: «چگونه می توانید صحبت کنید؟». یک طوطی زیبا گفت: «ما اینجا در سرزمین جادو زندگی می کنیم. اینجا همه چیز ممکن است!». سامی و نازنین با حیوانات بازی کردند و داستان های جالبی را گوش کردند. بعد از مدتی، سامی احساس کرد که زمان برگشتن به خانه اش رسیده است. او از نازنین و تمام موجودات عجیب و جادویی خداحافظی کرد. هنگام برگشت، سامی فکر می کرد که چقدر حسابی خوش گذشت و این ماجرا را هرگز فراموش نخواهد کرد.