در یک روز زیبا در جنگلی پر از درختان سبز و گل های رنگارنگ، یک پارسالی کوچک زندگی می کرد. این پارسالی همیشه به دنبال دوستی بود. او دوست داشت با حیوانات دیگر بازی کند، اما به دلیل ظاهرش همیشه تنها بود. روزی از روزها، هنگامی که پارسالی بدون دوست خود در جنگل پرسه می زد، ناگهان یک کبوتر زیبا و سفید جلوی او فرود آمد. کبوتر گفت: 'سلام، من کبوتر آسمانی هستم. آیا می توانیم دوستان خوبی باشیم؟' پارسالی با خوشحالی پاسخ داد: 'بله، من همیشه آرزو داشتم دوست داشته باشم!' از آن روز به بعد، پارسالی و کبوتر هر روز با هم بازی می کردند و ماجراجویی های مختلفی را تجربه می کردند. آنها با هم به کوه پیمایی می رفتند، در نهرها شنا می کردند و به تماشای غروب خورشید می نشستند. روزی، پارسالی و کبوتر به یک دره زیبا رفتند و در آنجا با یک خرگوش مهربان آشنا شدند. خرگوش گفت: 'شما دوست های خیلی خوبی هستید؛ آیا می خواهید با هم یک جشن بگیریم؟' پارسالی و کبوتر با کمال میل قبول کردند و جشن بزرگ را ترتیب دادند. آنها با کمک هم، میوه جمع کردند و با گل های زیبا جا را تزیین کردند. وقتی دوستانشان به جشن آمدند، همه بسیار خوشحال شدند. پارسالی فهمید که دوستی مهمتر از هر چیز دیگری است، زیرا دوستی می تواند رنگ و زندگی به روزهای کسل کننده بدهد.
دوستی عجیب و غریب
داستان دوستی پارسالی و کبوتری که با هم ماجراجویی های شگفت انگیزی را تجربه می کنند.
👶 5 - 8 سال
✍️ GPT
📅 2025/12/05
📖 متن داستان
📱 اپلیکیشن اندروید
📱
🚀 به زودی!
امکان گوش دادن به داستانها در اپلیکیشن اندروید
🎵
گوش دادن آفلاین
📚
کتابخانه شخصی
⭐
ذخیره علاقهمندیها
🔔
اطلاعرسانی جدید