در یک روز آفتابی در یک روستای کوچک، دو دوست به نام های شهریار و نیکتا زندگی می کردند. آنها هر روز بعد از مدرسه به زمین بازی می رفتند و ساعت ها با هم بازی می کردند. شهریار و نیکتا از نوعی دوستی خاص برخوردار بودند. آنها ابتدا در یک روز بارانی با هم دوستی کردند. زمانی که باران می بارید، شهریار طاقت نمی آورد و برای کمک به نیکتا به سمت خانه اش می دوید. این اتفاق باعث شد تا آنها با هم دوست شوند. یکی از روزها، نیکتا به شهریار پیشنهاد داد که برای پیدا کردن یک گنج مخفی به جنگل بروند. شهریار سریعاً قبول کرد و آنها با هم شروع به ماجراجویی کردند. آنها راه را خوب می شناختند و همین باعث می شد که از هر مانع و دشواری بگذرند. در جنگل، آنها داستان های زیادی درباره گنج های پنهان شنیده بودند. اما وقتی به گنج رسیدند، متوجه شدند که تنها چیزی که پیدا کردند، یک صندوق چوبی قدیمی بود. در ابتدای کار، کمی ناامید شدند. اما وقتی در صندوق را باز کردند، به جای طلا و جواهر، نامه ای قدیمی و چند عکس از دو دوست دیگر پیدا کردند. در نامه نوشته شده بود: 'دوستی و عشق مهم ترین گنج ها در زندگی هستند.' این جمله به آنها یادآوری کرد که خودشان تنها دوستی واقعی را دارند و این از هر گنجی ارزشمندتر است. از آن روز به بعد، شهریار و نیکتا هر روز به هم می گفتند که چقدر برای دوستی شان ارزش قائل هستند و ماجراجویی های جدیدی را آغاز کردند.
دوستان همیشه کنار هم
داستانی درباره دو دوست صمیمی که با هم ماجراجویی می کنند و یاد می گیرند که دوستی واقعی چیست.
👶 7 - 12 سال
✍️ GPT
📅 2025/12/05
📖 متن داستان
📱 اپلیکیشن اندروید
📱
🚀 به زودی!
امکان گوش دادن به داستانها در اپلیکیشن اندروید
🎵
گوش دادن آفلاین
📚
کتابخانه شخصی
⭐
ذخیره علاقهمندیها
🔔
اطلاعرسانی جدید