در یک روز زیبا و آفتابی، پسرکی کنجکاو به نام رایان تصمیم گرفت به جنگل سبز اطراف خانه اش برود. او همیشه از شنیدن داستان های جادویی پیرمرد روستا لذت می برد و حالا وقت آن بود که خودش ماجراجویی کند. رایان به جنگل وارد شد و در آنجا با موجودات عجیبی همچون جغد سخنگو، سنجاب های رقصان و پرندگان رنگارنگ روبه رو شد.
بعد از چند دقیقه پیاده روی، رایان به درختی بزرگ و کهن رسید که به نظر می رسید رازهای زیادی در دل دارد. او نزدیک درخت رفت و ناگهان صدای خفیفی شنید. "کمک! کمک!" رایان با دقت گوش کرد و متوجه شد که صدا از ته درخت می آید. او تصمیم گرفت بررسی کند.
کز به زمین خم شد و ناگهان متوجه شد که یک سنجاب کوچک به نام نیکی در بین شاخه ها گیر کرده است. رایان به او گفت: "نگران نباش، نیکی! من به تو کمک می کنم!" او دستش را دراز کرد و با احتیاط سنجاب را از میان شاخه ها بیرون کشید.
شکرگذاری نیکی از رایان تعجب آور بود. در عوض کمکش، او پیشنهاد کرد تا رایان را به یک سفر جادویی ببرد. نیکی به رایان گفت: "اگر موافقی، من می توانم به تو نشان دهم که چگونه می توانی با موجودات جادویی صحبت کنی!"
رایان که خیلی هیجان زده شده بود، بلافاصله موافقت کرد. نیکی به او یاد داد که چگونه با نغمه ای خاص ، توانایی صحبت با حیوانات را بدست آورد. رایان با یادگیری این نغمه، به سرعت با پرندگان رنگارنگ و دیگر حیوانات جنگل ارتباط برقرار کرد.
در ادامه ماجرا، رایان تصمیم گرفت تا از این能力 جدیدش استفاده کند تا به حیوانات کمک کند. او متوجه شد که در جنگل، موجودات آسیب دیده ای وجود دارند که به کمک نیاز دارند. او و نیکی، با همکاری یکدیگر، به درمان یک پرنده زخمی و کمک به یک خرگوش گم شده پرداختند.
با گذشت زمان، جنگل به یک جای خوشحال تر تبدیل شد و حیوانات بیشتر و بیشتری به رایان و نیکی نزدیک می شدند. رایان یاد گرفت که محبت و دوستی می تواند به همه چیز زندگی زیبایی ببخشد.
در نهایت، رایان تصمیم گرفت که بازگردد؛ اما او احساس کرد که دیگر یک پسر عادی نیست. او با روحیه ای جدید، به خانه اش برگشت، جایی که ماجراهای جدیدی در انتظارش بود. از آن روز به بعد، رایان هرچند وقت یک بار به جنگل می رفت تا با نیکی و دیگر موجودات جادویی دوستش ملاقات کند و به آن ها کمک کند.
این ماجرا درس های زیادی برای رایان داشت، از جمله اهمیت دوستی، کمک به دیگران و اهمیت حفظ طبیعت.
و از آن روز، جنگل سبز همیشه در قلب رایان جاودانه شد.