در یک روز آفتابی و زیبا، در یک جنگل جادویی، بچه شیری به نام لئو زندگی می کرد. لئو همیشه دوست داشت ماجراجویی کند و دنیای اطرافش را کشف کند. او با جوجه تیغی کوچکی به نام پین دوست بود. آنها هر روز با هم وقت می گذرانیدند و داستان های جدیدی برای یکدیگر تعریف می کردند.
روزی لئو و پین تصمیم گرفتند که به عمق جنگل بروند و مکان های جدیدی را کشف کنند. آنها ساعت ها قدم زدند و درختان بلند و گل های زیبا را تماشا کردند. اما ناگهان، در مسیرشان با یک رودخانه عمیق برخورد کردند.
لئو که خیلی شجاع بود، گفت: "ما باید این رودخانه را رد کنیم تا بتوانیم به ماجراجویی امان ادامه دهیم!" اما پین بسیار نگران بود و گفت: "ولی لئو! این آب خیلی سریع است و اگر بیفتیم، ممکن است غرق شویم!"
لئو برای آرام کردن دوستش پیشنهاد داد: "بیا بیاندیشیم که چگونه می توانیم از آن عبور کنیم. دوستی همیشه ما را یاری می کند."
آنها تصمیم گرفتند که از سنگ های کوچکی که در کنار رود بودند استفاده کنند. لئو ابتدا سنگ ها را بررسی کرد و گفت: "اگر ما با دقت قدم برداریم، می توانیم به آن طرف برسیم!"
پس از کمی تلاش و همکاری، آنها توانستند بدون افتادن به آب، رود را رد کنند و به سوی جنگل ادامه دهند. آنها به ماجراجویی های خود ادامه دادند و از هر چیزی که می دیدند، لذت می بردند!
در دل جنگل، آنها با موجودات عجیبی از جمله پروانه های رنگارنگ و پرندگان خواننده مواجه شدند که زیبایی جنگل را دو چندان می کرد. آنها در پایان روز خسته اما خوشحال به خانه بازگشتند.
لئو و پین فهمیدند که دوستی و شجاعت می توانند به ما کمک کنند تا بر سختی ها غلبه کنیم و جهان را کشف کنیم. از آن روز به بعد، آنها هرگز از ماجراجویی های جدید دست نکشیدند.