در یک روز آفتابی، بچه گربه ای به نام میا در حیاط خانه اش بازی می کرد. او همیشه کنجکاو بود و دوست داشت همه چیز را کشف کند. روزی، وقتی میا در حال جست وجو در میان گل ها بود، یک پروانه زیبا با رنگ های شگفت انگیز توجهش را جلب کرد. پروانه به آرامی پرواز کرد و میا را به سمت جنگلی اسرارآمیز کشاند. جنگل سرسبز و پر از درختان بلند و گل های رنگارنگ بود. میا با احتیاط وارد جنگل شد. او صدای آواز پرندگان را می شنید و حس می کرد در یک دنیای متفاوت قرار دارد. چند قدم جلوتر، میا با یک سنجاب بازیگوش به نام نیک آشنا شد. نیک به میا گفت: "خوش آمدی! ما در این جنگل می دانیم چطور خوش بگذرانیم. می خواهی با ما بازی کنی؟" میا بسیار خوشحال شد و به نیک گفت: "بله، من عاشق بازی هستم!" نیک به میا نشان داد که چگونه می توانند از درختان بالا بروند و با پرندگان هم خوانی کنند. در حین بازی، میا و نیک با یک جوجه تیغی به نام باران دوست شدند. باران بسیار خجالتی بود اما به سرعت به جمع آن ها ملحق شد. عصر که به پایان می رسید، میا متوجه شد که باید به خانه برگردد. اما او قول داد که هر روز به جنگل بیاید و با دوستان جدیدش بازی کند. روز بعد، میا برمی گردد و برای همیشه دوستانش را در جنگل جادویی پیدا می کند. او یاد گرفت که دوستی و ماجراجویی می تواند زندگی اش را زیباتر کند.
راز جنگل جادویی
داستان یک بچه گربه کنجکاو که به جنگل جادویی می رود و با دوستان جدیدی آشنا می شود.
👶 7 - 12 سال
✍️ GPT
📅 2025/12/06
📖 متن داستان
📱 اپلیکیشن اندروید
📱
🚀 به زودی!
امکان گوش دادن به داستانها در اپلیکیشن اندروید
🎵
گوش دادن آفلاین
📚
کتابخانه شخصی
⭐
ذخیره علاقهمندیها
🔔
اطلاعرسانی جدید