ماجرای جادوگر مهربان

داستان جادوگر مهربانی که به یک دختر کوچک کمک می کند تا به هدفش برسد و یاد می گیرد که دوستی و مهربانی از هر جادو قوی تر است.

👶 7 - 12 سال ✍️ GPT 📅 2025/12/06
داستان ماجرای جادوگر مهربان

📖 متن داستان

روزی روزگاری، در یک دهکده کوچک و زیبا، دختری به نام نرگس زندگی می کرد. نرگس همیشه آرزو داشت که بتواند با دوستانش به سفر برود و دنیای بزرگ تری را کشف کند. اما والدینش به او اجازه نمی دادند که از دهکده دور شود. یک روز، در حین گشت و گذار در جنگل نزدیک دهکده، نرگس به یک درخت بزرگ و عجیب برخورد. وقتی به درخت نزدیک شد، ناگهان یک جادوگر مهربان از درخت بیرون آمد. جادوگر، نرگس را با لبخندش خوشامد گفت و گفت: 'سلام، نرگس! من جادوگر مهربان هستم و اگر به من بگویی که چه آرزویی داری، شاید بتوانم کمکت کنم.' نرگس با خوشحالی گفت: 'می خواهم به مسافرت بروم و دنیا را ببینم!' جادوگر چشمانش را بست و چوب جادویی اش را در دست گرفت. به زودی، جادوگر یک دنیای شگفت انگیز را برای نرگس ایجاد کرد. او می توانست از درختان بزرگ پرواز کند، با حیوانات صحبت کند و به دور دنیا سفر کند. نرگس با دوستانش در این دنیای جادویی بازی می کرد، اما به زودی متوجه شد که نبود خانواده و دوستانش در کنار او، سفرش را خالی و بی معنا کرده است. بنابراین با جادوگر صحبت کرد و خواست که به خانه برگردد. جادوگر با لبخند گفت: 'یادت باشد، نرگس! دوستی و عشق همیشه در کنارت هستند و از هر جادو قوی ترند.' نرگس با قلبی پر از شادی به خانه برگشت و اکنون هر روز با دوستانش بازی می کرد و سفرهای خیالی خود را در دنیای واقعی تجربه می نمود.

📱 اپلیکیشن اندروید

📱
🚀 به زودی!

امکان گوش دادن به داستان‌ها در اپلیکیشن اندروید

🎵 گوش دادن آفلاین
📚 کتابخانه شخصی
ذخیره علاقه‌مندی‌ها
🔔 اطلاع‌رسانی جدید
📧 اطلاع‌رسانی