روزی روزگاری در جنگل سبز و دل انگیز، سنجاب بامزه و خرگوش سریع در کنار هم زندگی می کردند. این دو دوست همیشه به دنبال ماجراجویی های جدید بودند و هیچ گاه از یکدیگر دور نمی شدند. سنجاب با موهای نرم و قهوه ای اش، همیشه درختان را بالا و پایین می رفت و از باد خنک لذت می برد. خرگوش هم با گوش های بلند و پاهای سریعش، در دشت های وسیع می دوید و از چمن های خوشمزه تغذیه می کرد.
یک روز، سنجاب به خرگوش گفت: «چرا ما یک مسابقه برگزار نکنیم تا ببینیم کدام یک از ما سریع تر است؟» خرگوش با کمال میل پذیرفت و گفت: «من آماده ام، بیایید در دشت مسابقه دهیم!»
آن ها در روز مسابقه به نقطه ای در دشت رفتند. سنجاب گفت: «من یک نقطه را به عنوان خط شروع انتخاب می کنم!» و خرگوش هم گفت: «من می توانم به راحتی تو را شکست دهم!»
در ساعت مقرر، دو دوست در کنار هم ایستادند و با صدای آزمایشی پازوکی خود، مسابقه آغاز شد. خرگوش با سرعت تمام جلو زد و سنجاب به آرامی شروع به دویدن کرد. همه حیوانات دیگر، از جمله طاووس، کبوتر و لاک پشت، برای تماشای مسابقه جمع شده بودند.
خرگوش که با این سرعت می دوید، فکر کرد که می تواند کمی استراحت کند و به سنجاب بخندد. او در کنار درختی نشسته و چشمانش را بست. اما سنجاب به آرامی و با دقت در حال دویدن بود و به جلو می رفت.
زمانی که خرگوش بیدار شد، سنجاب خیلی جلوتر رفته بود. او با عجله به سمت خط پایان دوید، اما سنجاب که با اراده و تلاش جلو می رفت، نهایتاً زودتر به خط پایان رسید.
خرگوش با ناامیدی به سنجاب گفت: «من فکر نکردم که تو اینقدر خوب دویدی!» سنجاب با لبخند گفت: «هرگز نباید خودت را دست کم بگیری؛ اما یاد بگیر که هرگز نباید در مسابقه ها به خواب بروی!»
دوستانشان به آن ها تبریک گفتند و این ماجرا باعث شد که آن ها بیشتر مراقب یکدیگر باشند. از آن روز به بعد، سنجاب و خرگوش همواره در کنار هم برای تقویت مهارت های خود تلاش کردند و هرگز یکدیگر را فراموش نکردند.