در یک روز آفتابی و زیبا در جنگل، خرگوشی به نام رابی و لاک پشتی به نام تامی با هم دوست بودند. رابی همیشه در حال حرکت و دویدن بود، در حالی که تامی به آرامی و با احتیاط در حال حرکت بود. روزی رابی با خود گفت: «چقدر می توانم سریع بدوم! هیچ کس نمی تواند مرا شکست دهد.» به همین خاطر تصمیم گرفت مسابقه ای با تامی برگزار کند.
تامی با صدای آرام گفت: «خوب، اگر دوست داری مسابقه بدهیم، من هم آماده ام.» رابی با یک خنده گفت: «چرا که نه! من که می دانم برنده می شوم، اما خوب است که تو هم شرکت کنی تا تنوعی برایم باشد!»
مسابقه در روز جمعه برنامه ریزی شد. همه حیوانات جنگل به تماشای مسابقه آمده بودند. روز مسابقه، رابی به محض شروع مسابقه، با سرعتی باورنکردنی دوید و به زودی از تامی دور شد. او به حدی مطمئن بود که فکر کرد می تواند کمی استراحت کند. پس در زیر یک درخت بزرگ دراز کشید و خوابش برد.
در همین حال، تامی به آرامی و با تلاش ادامه داد. او هرگز ناامید نشد و با هر قدمی که برمی داشت، به خط پایان نزدیک تر می شد. وقتی رابی از خواب بیدار شد، متوجه شد که تامی در حال نزدیک شدن به خط پایان است.
او با ترس شروع به دویدن کرد، اما متأسفانه دیر شده بود. تامی به آرامی و با توجه به تلاش هایش، برنده مسابقه شد. همه حیوانات جنگل به تامی تبریک گفتند و رابی نیز با صداقت گفت: «من از تو یاد گرفتم که هیچ چیز مهم تر از تلاش و پشتکار نیست.»
از آن روز به بعد، رابی یاد گرفت که هیچ چیزی را در زندگی نباید دست کم گرفت و دوستانش را به خاطر تفاوت هایشان دوست داشته باشد. و اینگونه دوستی آنها با هم شکل گرفت و هر دو به خوبی و خوشی زندگی کردند.