روزی روزگاری، در یک دهکده کوچک، پسری به نام آریا زندگی می کرد. آریا پسری کنجکاو و ماجراجو بود. یک روز، هنگام بازی در حیاط خانه، به سمت جنگلی رفت که همیشه در دوردست ها می دید. او تصمیم گرفت تا به آن جنگل برود و رازهای آن را کشف کند.
به محض ورود به جنگل، آریا متوجه شد که فضای جنگل بسیار متفاوت با آن چیزی است که او تصور می کرد. درختان بلند و سرسبز، گل های رنگارنگ و پرندگان آوازخوان، همه چیز را زیبا کرده بودند. در این جنگل، آریا با موجودات عجیبی روبرو شد. او به یک سنجاب دوستانه به نام گلی برخورد کرد. گلی به آریا گفت: «به جنگل جادویی خوش آمدی! اینجا پر از معجزات و ماجراهای هیجان انگیز است!».
آریا و گلی تصمیم گرفتند با هم به گشت و گذار در جنگل بپردازند. آن ها به یک دریاچه فیروزه ای رنگ رسیدند که در وسط جنگل قرار داشت. دریاچه پر از ماهی های رنگارنگ بود که در آب شیرین شنا می کردند. آریا به گلی گفت: «بیایید ماهی بگیریم!» و با هم شروع به جمع کردن برگ های بزرگ کردند تا آب را بپوشانند و ماهی ها را با نیروی جادویی خود به بالا بیاورند.
در حین بازی، ناگهان یک جغد بزرگ و حکمت دار به نام آقای هُر به آن ها نزدیک شد. او گفت: «بچّه ها! مراقب باشید، زیرا در جنگل جادو وجود دارد و ممکن است اتفاقات عجیب و غریبی بیفتد!» آریا و گلی به شدت هیجان زده شدند و از آقای هُر پرسیدند که بهترین راه برای استفاده از جادو چیست.
آقای هُر با لبخندی گفت: «جادو را با قلبی پاک و نیت خوب استفاده کنید و سپس خواهید دید که چه چیزهای شگفت انگیزی در انتظار شما است!» آریا تصمیم گرفت تا به جستجو ادامه دهد. او و گلی از درختان بزرگ بالا رفتند و به قله ای رسیدند که نمای زیبایی از کل جنگل داشت.
وقتی به قله رسیدند، آریا متوجه شد که یک شمع بزرگ و روشن در وسط قله قرار دارد. او از گلی پرسید: «این چیست؟» گلی با هیجان گفت: «این شمع جادویی است! اگر اراده ات را برآورده کنی، می توانی یک درخواست برای خودت داشته باشی!».
آریا به شمع نزدیک شد و با دل پر از امید، آرزو کرد تا همیشه با دوستانش خوشحال باشد و در ماجراجویی های بیشتری شرکت کند. ناگهان، شمع روشن شد و صدایی آرام به آریا گفت: «آرزوهای تو به زودی برآورده خواهد شد!».
شامگاه فرا رسید و آریا با گلی به سمت خانه برگشت. او با تمام وجود از ماجراجویی اش در جنگل جادویی لذت برده بود و می دانست که دوباره به آنجا برمی گردد. زندگی با جادوهای دلنشین و دوستان خوب همیشه جالب است!
از آن روز به بعد، آریا قدرت دوستی و جادو را در هر کجا که می رفت احساس کرد و هر روز با قلبی شاد و پر از امید به ماجراجویی های جدیدی می پرداخت.