سفر جادویی کیمیا

کیمیا دختری کنجکاو است که در یک روز بارانی، به یک سرزمین جادویی سفر می کند و با موجودات عجیب و غریب آشنا می شود.

👶 7 - 12 سال ✍️ GPT 📅 2025/12/09
داستان سفر جادویی کیمیا

📖 متن داستان

در یک روز بارانی و ابری، کیمیا، دختر بچه ای با تخیلات بی پایان، در اتاقش نشسته بود و به باران که بر پنجره می خورد، خیره شده بود. او همیشه آرزو داشت که به سرزمین های جادویی سفر کند و با موجودات عجیب و غریب آشنا شود. ناگهان، صدای عجیبی از زیر تختش شنید. وقتی به زیر تخت نگاه کرد، یک گورخر کوچک با خط های زیبا و چشم های درخشان را دید. گورخر گفت: "سلام کیمیا! من، زوری، نگهبان دروازه جادوئی هستم و می توانم تو را به سرزمین جادویی ببرم!" کیمیا با شور و شوق بلند شد و از زوری خواست راه را نشانش دهد. زوری با یک پریدن کوچک، دروازه ای در جوف دیوار باز کرد که نور درخشان و رنگ های شگفت انگیزی از آن ساطع می شد. کیمیا با ترس و هیجان وارد دروازه شد و ناگهان خود را در یک جنگل جادویی یافت. درختان بزرگ و پرثمر، گل های آبی و قرمز و پروانه های رنگین، زیبایی این سرزمین را دوچندان کرده بود. کیمیا در حالی که در این جنگل قدم می زد، به یک دریاچه ی بلورین رسید و در آنجا قنطری را دید که به او گفت: "می خواهی دوستان جدیدی پیدا کنی؟" کیمیا با خوشحالی جواب داد: "بله!" قنطره گفته های آسمان را به او نشان داد و کیمیا را به سمت یک دایره ی جادویی هدایت کرد. در این دایره، موجوداتی مانند جادوگرها، پری ها و حتی دایناسورها در حال رقص بودند. کیمیا احساس کرد که در یک خواب باور نکردنی است. او با آنها رقصید و بازی کرد و از هر لحظه لذت برد. اما پس از مدتی، کیمیا احساس کرد که باید به خانه برگردد. او از زوری و دوستان جدیدش خداحافظی کرد و دوباره به دنیای خودش بازگشت. وقتی به خانه رسید، باران هنوز می بارید، اما حالا او یک داستان شگفت انگیز و احساسی در قلبش داشت. او فهمید که گاهی اوقات، سفرهای جادویی در دل خودمان اتفاق می افتد، اگر فقط شجاعت تخیل را داشته باشیم.

📱 اپلیکیشن اندروید

📱
🚀 به زودی!

امکان گوش دادن به داستان‌ها در اپلیکیشن اندروید

🎵 گوش دادن آفلاین
📚 کتابخانه شخصی
ذخیره علاقه‌مندی‌ها
🔔 اطلاع‌رسانی جدید
📧 اطلاع‌رسانی