روزی روزگاری در یک جنگل زیبا و سرسبز، خرگوشی به نام بامزی زندگی می کرد. بامزی خرگوشی بود با پوست سفید و چشمان درخشان. او همیشه دوست داشت ماجراجویی های جدیدی را تجربه کند. یک روز وقتی در جنگل به جستجو می پرداخت، به یک سبد جادویی برخورد کرد.
این سبد از گل های رنگارنگ و برگ های براق ساخته شده بود و بامزی حس کرد که این سبد خاص است. بر روی سبد نوشته شده بود: "هر کسی که در زمان مناسب آرزویش را بکند، آرزویش برآورده خواهد شد."
بامزی با کمال میل تصمیم گرفت که یک آرزو کند. او آرزو کرد که به بزرگترین ماجراجویی زندگی اش برود و تمام دوستانش را هم به همراه خود ببرد. به محض اینکه این آرزو را کرد، ناگهان سبد شروع به درخشش کرد و بامزی و دوستانش - سنجاب، لاک پشت و پرنده - را به یک سرزمین جادویی برد.
در این سرزمین، آن ها با موجودات جالبی ملاقات کردند: یک اژدهای مهربان که عاشق قصه بود، یک جنی که می توانست پرنده ها را به رقص درآورد و یک پری که می توانست هر آرزویی را برآورده کند.
بامزی و دوستانش از تجربه های جدیدی که در این دنیای جادویی داشتند بسیار خوشحال شدند. آن ها تصمیم گرفتند تا با همدیگر با چالش های مختلفی روبرو شوند و یاد بگیرند که دوستی و همکاری چقدر مهم است.
همچنین بامزی متوجه شد که این ماجراجویی ها تنها به خاطر آرزویش نبوده، بلکه به خاطر دوستی و همبستگی اش با دوستانش شکل گرفته است.
پس از یک روز پرماجرا، بامزی و دوستانش برای بازگشت به خانه آرزو کردند و دوباره به جنگل خود برگشتند. بامزی آموخته بود که ماجراجویی ها زمانی ارزشمند هستند که دوستانت را در کنار خود داشته باشی.
از آن روز به بعد، بامزی و دوستانش هر هفته به جنگل می رفتند و ماجراجویی های جدیدی را تجربه می کردند و هر بار این درس را به یاد می آوردند که دوستی مهم تر از هر چیزی است.