جادوی رنگین کمان

داستانی دربارهٔ سفر یک بچه خرگوش و دوستانش در جستجوی رنگین کمان و یادگیری ارزش دوستی.

👶 5 - 8 سال ✍️ GPT 📅 2025/12/09
داستان جادوی رنگین کمان

📖 متن داستان

در یک جنگل زیبا و پر از درختان بلند، خرگوشی به نام نازنین زندگی می کرد. نازنین همیشه از رویای رنگین کمان حرف می زد. او دوست داشت یک بار رنگین کمان را از نزدیک ببیند. یک روز صبح، نازنین تصمیم گرفت تا به جستجوی رنگین کمان برود. او دوستانش، قورباغهٔ خوشحال به نام رومی و سنجاب بازیگوش به نام پینو، را دعوت کرد تا با هم به این سفر بروند. آنها ابتدا به کنار برکه ای رفتند. رومی گفت: "اگر باران ببارد و آفتاب درخشان باشد، رنگین کمان حتماً در آسمان خواهد بود!" نازنین و پینو excited شدند و به دنبال نشانه های بارش باران به راه افتادند. آنها در راه با دیگر حیوانات جنگل نیز ملاقات کردند، مانند پرنده های خوش صدا که می خواندند و سوسک های کوچک که در حال بازی بودند. هرکدام به آنها گفتند که اگر واقعاً می خواهند رنگین کمان را پیدا کنند، باید به تپهٔ بزرگ بالای جنگل بروند. هنگامی که به تپه رسیدند، ناگهان باران شروع به باریدن کرد. همه تقریباً ناامید شدند، اما نازنین امیدش را از دست نداد. او به دوستانش گفت: "بیایید کمی صبر کنیم، به زودی آفتاب هم می تابد!" بعد از چند دقیقۀ صبر، ناگهان آفتاب از پس ابرها بیرون آمد و یک رنگین کمان زیبا در آسمان پدیدار شد. نازنین و دوستانش با شادی فریاد زدند و همگی شروع به رقصیدن کردند. آن روز، آنها فهمیدند که دوستی و صبر، ارزان ترین و زیباترین چیزهایی است که داشتند. از آن روز به بعد، نازنین و دوستانش هر بار که رنگین کمان را می دیدند، یاد داستان سفرشان و دوستی شان می افتادند. اینگونه بود که یک جستجوی ساده نه تنها یک رنگین کمان زیبا بلکه دوستی را نیز به آنها هدیه داد.

📱 اپلیکیشن اندروید

📱
🚀 به زودی!

امکان گوش دادن به داستان‌ها در اپلیکیشن اندروید

🎵 گوش دادن آفلاین
📚 کتابخانه شخصی
ذخیره علاقه‌مندی‌ها
🔔 اطلاع‌رسانی جدید
📧 اطلاع‌رسانی