در یک دهکده کوچک و زیبا که surrounded-by جنگل های سبز بود، یک جادوگر مهربان به نام آرش زندگی می کرد. آرش همیشه با لبخند و خوشحالی به بچه ها کمک می کرد و به آنها درس های مهمی از زندگی می آموخت. او در یک کلبه رنگارنگ با سقفی بلند و پنجره های بزرگ زندگی می کرد و تمام اهالی دهکده او را دوست داشتند.
یک روز، وقتی بچه های دهکده مشغول بازی بودند، یک آفتاب پرست کوچک به کلبه آرش آمد و با صدای بلندی گفت: "کمک! کمک!!" بچه ها با تعجب به هم نگاه کردند. آرش به آرامی از کلبه اش بیرون آمد و گفت: "چی شده دوست کوچک؟ چرا گریه می کنی؟"
آفتاب پرست جواب داد: "دوستان من در جنگل گم شده اند و من نمی توانم آنها را پیدا کنم! من خیلی می ترسم!"
آرش مهربان گفت: "نگران نباش! ما با هم خواهیم رفت و دوستان تو را پیدا می کنیم. تنها چیزی که نیاز داریم شجاعت است. آیا شما بچه ها آماده اید به جنگل بروید و دوستان این آفتاب پرست را پیدا کنید؟"
بچه ها که از این ماجراجویی هیجان زده شده بودند، با هم فریاد زدند: "بله! ما آماده ایم!" آرش لبخندی زد و با کلمات جادویی دستش را به سمت آفتاب پرست دراز کرد. ناگهان نور روشنی از دستانش خارج شد و بچه ها را به جنگل بزرگ برد.
در جنگل، بچه ها با چالش های مختلفی روبه رو شدند. اول، باید از روی یک رودخانه عمیق می گذشتند. آرش گفت: "شجاعت یعنی با ترس هایت رو به رو شوی. بیایید با هم به سمت پل برویم!" آنها با هم به پل رسیدند و با کمک آرش توانستند از روی آن بگذرند.
بعد از آن، آنها یک درخت بزرگ و قدیمی را دیدند که تعدادی پرنده در آن جا تخم گذاشته بودند و به بچه ها گفتند که هیچ کس نمی تواند به آن نزدیک شود! آرش گفت: "دوست های ما در آن سمت درخت قرار دارند. ما باید شجاع باشیم و با احتیاط به آنجا برویم." آنها آرام به سمت درخت رفتند و موفق شدند بدون اینکه پرنده ها را بترسانند، به سمت دیگر برسند.
بالاخره، بعد از ساعت ها گشت و گذار، بچه ها دوستان آفتاب پرست را پیدا کردند که در یک منطقه خنک زیر سایه درختان نشسته بودند. همه بسیار خوشحال شدند و آفتاب پرست با شکرگزاری به بچه ها نگاه کرد. آنها متوجه شدند که با شجاعت و دوستی می توانند بر هر ترسی غلبه کنند.
بعد از اینکه همه به دهکده برگشتند، آرش به بچه ها گفت: "به یاد داشته باشید، شجاعت همیشه در کنار دوستی و محبت معنا پیدا می کند. هر وقت که مشکلی داشتید، به یاد بیاورید که با هم می توانید بر هر چالشی غلبه کنید."
از آن روز به بعد، بچه های دهکده هر وقت که به جنگل می رفتند، شجاع تر و با روحیه بالاتر از قبل می شدند. آنها یاد گرفتند که دوستی و شجاعت می تواند زندگیشان را زیباتر کند.