روزی روزگاری در یک جنگل سبز و زیبا، جوجه تیغی کوچکی به نام تیگران زندگی می کرد. تیگران خیلی دوست داشت با دوستانش بازی کند، اما همه ی کارهای او کمی متفاوت از بقیه بود. او می دانست که تیغ هایش می توانند به دیگران آسیب برسانند و این موضوع همیشه او را ناراحت می کرد.
یک روز، تیگران در حال بازی بود که ناگهان با سنجابی به نام سنیا آشنا شد. سنیا همیشه شاد و پرانرژی بود و هیچ ترسی از تیغ های تیگران نداشت. او به تیگران نزدیک شد و گفت: «چرا اینقدر ناراحت هستی؟ می توانی با من بازی کنی!»
تیگران تعجب کرد و گفت: «اما من تیغ دارم و نمی خواهم به تو آسیب بزنم.» سنیا خندید و گفت: «نگران نباش، من دوستم و دوست واقعی هیچ وقت به دوستش آسیب نمی زند.»
از آن روز به بعد، تیگران و سنیا بهترین دوستان هم شدند. آنها هر روز با هم بازی می کردند و ماجراهای جدیدی پیدا می کردند. در طول روز، تیگران یاد گرفت که دوستی واقعی یعنی پذیرش یکدیگر با تمام ویژگی ها و تفاوت ها.
یک روز، در حالی که آنها در حال بازی بودند، تیگران متوجه شد که سنیا درون یک تله افتاده است. تیگران با تمام قدرتش دوید و با تیغ هایش تله را برید و سنیا را نجات داد. سنیا با خوشحالی گفت: «تو واقعا دوستی واقعی هستی، تیگران! همیشه در کنار من خواهی بود؟»
تیگران با مهربانی جواب داد: «بله، من همیشه کنارت خواهم بود تیفان. ما دوستان واقعی هستیم.» و از آن روز به بعد، آنها به جنگل و دنیا نشان دادند که دوستی واقعی هیچ چیزی نمی تواند آن را متوقف کند.