روزی روزگاری در دهکده ای کوچک، پسرکی به نام علی زندگی می کرد. علی پسری مهربان و پرانرژی بود، اما همیشه عجله داشت و دوست نداشت برای کارهایش وقت بگذارد. او فکر می کرد که اگر سریع تر کارها را انجام دهد، زودتر به هدفش می رسد.
یک روز، معلم مدرسه به علی و دوستانش گفت که مسابقه ای برای دویدن در جنگل برگزار می شود. برنده این مسابقه جایزه ای بزرگ دریافت می کند: یک دوچرخه زیبا و جدید. علی که همیشه آرزوی داشتن دوچرخه ای نو را داشت، تصمیم گرفت حتماً در این مسابقه شرکت کند.
چند روز قبل از مسابقه، علی به جای تمرین دویدن، وقتش را با بازی و تفریح می گذراند. او به خودش می گفت: "من می توانم سریع بدوم، نیازی به تمرین نیست!" اما دوستانش هر روز صبح زود بیدار می شدند و به جنگل می رفتند تا برای مسابقه تمرین کنند.
روز مسابقه فرا رسید. همه ی بچه ها آماده بودند و مسابقه شروع شد. علی با سرعت دوید، اما خیلی زود خسته شد و نفسش گرفت. او دید که دوستانش با اینکه آهسته تر می دوند، اما استقامت بیشتری دارند و از او جلوتر می روند.
علی به یاد آورد که چقدر تمرین نکرده است و چقدر اشتباه کرده است که فکر می کرد بدون تلاش و تمرین می تواند برنده شود. در نهایت، علی آخرین نفر به خط پایان رسید. او غمگین بود، اما یاد گرفت که در زندگی، هیچ چیز بدون تلاش و کوشش به دست نمی آید.
پس از آن روز، علی تصمیم گرفت هر کاری که می خواهد انجام دهد، با تلاش و کوشش انجام دهد. او فهمید که اگر وقت بگذارد و برای هدفش تلاش کند، حتماً به موفقیت خواهد رسید.