صبح اولین روز مدرسه بود. سارا با کیف کوچک و پر از دفتر و مداد رنگی وارد کلاس شد. دلش کمی می لرزید، چون نمی دانست چه چیزی در انتظارش است. وقتی در کلاس باز شد، خانمی مهربان با لبخندی روشن وارد شد. او گفت: «سلام بچه ها! من خانم موسوی هستم و امسال قرار است با هم یاد بگیریم و کلی ماجراهای شیرین داشته باشیم.»
صدای گرم و آرام خانم موسوی باعث شد دل سارا آرام شود. معلم با دقت به تک تک بچه ها نگاه کرد و گفت: «هرکدام از شما مثل یک ستاره در آسمان کلاس من می درخشید.» بچه ها لبخند زدند و کلاس پر از انرژی شد.
خانم موسوی برایشان قصه ای کوتاه از دوستی و همکاری تعریف کرد و سپس به همه دفترهای تازه داد تا اولین کلمه های خود را بنویسند. سارا وقتی مداد را برداشت و کلمه ی «دوست» را نوشت، حس کرد دنیای تازه ای باز شده است. او فهمید که مدرسه فقط درس و مشق نیست، بلکه جایی است که می تواند دوستانی خوب پیدا کند و با کمک معلم مهربانش رشد کند.
آن روز با خنده و شادی به خانه برگشت و برای مادرش تعریف کرد: «مامان، خانم موسوی خیلی مهربان است. دلم می خواهد زودتر فردا برسد تا دوباره به کلاس بروم!»