علی با اشتیاق زیادی وارد مدرسه شد. صدای زنگ، بچه ها را به سمت کلاس فراخواند. وقتی وارد شد، مردی مهربان با چهره ای آرام مقابلشان ایستاده بود. او خودش را معرفی کرد: «من آقای کریمی هستم، معلم شما. امیدوارم امسال پر از یادگیری و شادی داشته باشیم.»
در گوشه کلاس تخته سبز بزرگی بود. آقای کریمی با گچ سفید اولین کلمه را نوشت: «علم». ناگهان کلمه روی تخته شروع به درخشیدن کرد و مثل یک خورشید کوچک نور پخش کرد. بچه ها با هیجان دست زدند. معلم گفت: «این تخته سبز جادویی نیست، بلکه ذهن شماست که می تواند همه چیز را روشن کند.»
او با صبر و لبخند به پرسش های بچه ها پاسخ می داد و هر خطی که روی تخته می نوشت، برایشان تبدیل به ماجرایی تازه می شد. علی وقتی در دفترش نوشت، حس کرد وارد دنیایی پر از شگفتی شده است. در پایان روز، آقای کریمی گفت: «بچه ها، هر روز که چیزی تازه یاد می گیرید، گویی ستاره ای در دل شما روشن می شود.»
علی با لبخند به خانه برگشت و به مادرش گفت: «معلم ما خیلی مهربان است و یاد گرفتن کنار او مثل یک ماجراجویی شیرین است.»