چراغ های کوچک در دل تاریکی

داستانی درباره کودکان یک روستا که از تاریکی می ترسیدند اما با ساختن فانوس های کوچک یاد گرفتند تاریکی زیبا و بی خطر است.

👶 7 - 10 سال ✍️ جلال اونق 📅 2025/09/15
داستان چراغ های کوچک در دل تاریکی

📖 متن داستان

در روستایی کوچک، کودکان همیشه وقتی شب می شد، از تاریکی می ترسیدند. آن ها فکر می کردند تاریکی پر از سایه های عجیب و خطرناک است. یک شب، پیرمرد مهربان روستا همه کودکان را جمع کرد و گفت: «می خواهید به شما نشان بدهم که تاریکی ترسناک نیست؟» بچه ها با ترس سر تکان دادند. پیرمرد مقداری شیشه های کوچک و شمع های رنگی آورد. هر کودک فانوس کوچکی ساخت و وقتی شب شد، همه فانوس ها را روشن کردند. روستا پر از نورهای رنگارنگ شد. کودکان با فانوس هایشان در کوچه ها راه رفتند و دیدند که تاریکی هیچ چیز ترسناکی ندارد. سایه هایی که روی دیوار می افتادند، شکل های خنده داری داشتند و بچه ها با دیدن آن ها می خندیدند.

از آن شب به بعد، کودکان دیگر از تاریکی نترسیدند. آن ها یاد گرفتند که تاریکی همان قدر طبیعی است که روشنایی. حتی بعضی شب ها فانوس هایشان را روشن نمی کردند و از تماشای آسمان پرستاره لذت می بردند. آن ها فهمیدند که هیچ دلیلی برای ترسیدن از تاریکی وجود ندارد و تاریکی هم می تواند زیبا باشد.

📱 اپلیکیشن اندروید

📱
🚀 به زودی!

امکان گوش دادن به داستان‌ها در اپلیکیشن اندروید

🎵 گوش دادن آفلاین
📚 کتابخانه شخصی
ذخیره علاقه‌مندی‌ها
🔔 اطلاع‌رسانی جدید
📧 اطلاع‌رسانی