خرگوش گمشده و کودک مهربان

کودکی به نام نیما خرگوشی گمشده را پیدا می کند و با مهربانی به او کمک می کند تا راه خانه اش را پیدا کند و دوستی زیبایی بین آن ها شکل می گیرد.

👶 7 - 10 سال ✍️ جلال اونق 📅 2025/09/16
داستان خرگوش گمشده و کودک مهربان

📖 متن داستان

یک روز بهاری، نیما در باغچه خانه شان مشغول بازی بود که ناگهان صدای گریه ی آرامی شنید. وقتی به دنبال صدا رفت، خرگوش کوچکی را دید که گوشه ای نشسته بود. خرگوش با چشم های خیس به او نگاه کرد. نیما آرام نزدیک شد و پرسید: «تو چرا گریه می کنی؟» خرگوش گفت: «من راه خانه ام را گم کرده ام و نمی دانم به کجا بروم.» نیما دلش برای خرگوش سوخت و گفت: «نگران نباش، من کمکت می کنم.»

آن ها با هم به جنگل رفتند. نیما در طول مسیر مراقب بود تا خرگوش خسته نشود. او برایش هویج آورد، برایش لالایی خواند و همیشه کنار او ماند. بعد از مدتی، آن ها به لانه ی خرگوش رسیدند. خانواده ی خرگوش با خوشحالی از نیما تشکر کردند. خرگوش کوچک هم با چشمانی پر از شادی گفت: «تو بهترین دوستی هستی که تا به حال داشته ام.»

نیما با قلبی سرشار از شادی به خانه برگشت و فهمید که مهربانی با حیوانات نه تنها به آن ها کمک می کند، بلکه به انسان ها هم احساس خوشبختی و آرامش می دهد.

📱 اپلیکیشن اندروید

📱
🚀 به زودی!

امکان گوش دادن به داستان‌ها در اپلیکیشن اندروید

🎵 گوش دادن آفلاین
📚 کتابخانه شخصی
ذخیره علاقه‌مندی‌ها
🔔 اطلاع‌رسانی جدید
📧 اطلاع‌رسانی