راز کتابخانه زیرزمینی و دختر کنجکاو

هانیه همیشه از کتاب خواندن لذت می برد. او هر روز بعد از مدرسه در کتابخانه وقت می گذراند. یک روز وقتی دنبال کتابی قدیمی بود، به دری چوبی کوچک در گوشه کتابخانه برخورد. در به سختی باز شد و راهی به زیرزمین تاریک نمایان شد. هانیه با شجاعت و کنجکاوی وارد شد. با نور چراغ قوه موبایلش متوجه شد که زیرزمین پر از کتاب های عجیب و قدیمی است. اما چیزی بیشتر از کتاب ها در آنجا بود: روی دیوارها نقاشی هایی دیده می شد که نشان از معماهای پیچیده داشت. برای دسترسی به اتاق های بعدی باید این معماها حل می شدند. هانیه با استفاده از خلاقیت خود و ترکیب دانش ریاضی و داستان هایی که خوانده بود، یکی یکی رازها را گشود. در آخرین اتاق، کتابی بزرگ و طلایی پیدا کرد که درباره تاریخ شهرشان نوشته شده بود؛ چیزهایی که هیچ کس نمی دانست. هانیه فهمید که خلاقیت و کنجکاوی می تواند او را به کشف رازهایی برساند که زندگی اش را تغییر دهد. او تصمیم گرفت این ماجرا را با دوستانش در میان بگذارد تا آنها هم یاد بگیرند که رازهای بزرگ همیشه در انتظار کسانی است که جرات جستجو دارند.