مهسا همیشه می گفت: «فردا انجام می دهم.» وقتی باید تکالیف مدرسه اش را می نوشت، به جای آن مشغول تماشای تلویزیون یا خوابیدن می شد. وقتی مادرش از او می خواست در آشپزخانه کمک کند، می گفت: «خسته ام، فردا کمک می کنم.» حتی در ورزش مدرسه هم همیشه آخرین نفر بود، چون هیچ وقت تمرین نمی کرد. معلمش به او گفته بود: «مهسا جان، موفقیت مال کسانی است که تلاش می کنند، نه کسانی که امروز را به فردا می اندازند.» اما او به این حرف اهمیت نمی داد.
سال ها گذشت و مهسا بزرگ شد. وقتی خواست در دانشگاه رشته ای خوب قبول شود، به دلیل نمرات پایین نتوانست. وقتی خواست شغلی مناسب پیدا کند، به او گفتند: «مهارت های لازم را نداری.» رویای مهسا این بود که روزی نویسنده بزرگی شود، اما چون هیچ وقت تمرین نکرده و داستانی ننوشته بود، هیچ ناشری او را جدی نگرفت. حالا او با حسرت به دوستانش نگاه می کرد که هرکدام با تلاش و پشتکار، به موفقیت های بزرگی رسیده بودند.
مهسا فهمید که تنبلی باعث شد همه رؤیاهایش را از دست بدهد. او آرزو می کرد زمان به عقب برگردد تا دوباره تلاش کند. این داستان به بچه ها یاد می دهد که اگر امروز سختی کارها را تحمل کنند و از تنبلی دوری کنند، فردا می توانند به رؤیاهایشان برسند.