پسر و بازی های کامپیوتری بی پایان

سامان که عاشق بازی های کامپیوتری بود، آنقدر در این دنیای خیالی غرق شد که سلامت، دوستان و موفقیتش در خطر افتاد و در نهایت تصمیم گرفت تعادل را یاد بگیرد.

👶 7 - 12 سال ✍️ جلال اونق 📅 2025/09/17
داستان پسر و بازی های کامپیوتری بی پایان

📖 متن داستان

سامان پسری پرهیجان بود که عاشق بازی های کامپیوتری شده بود. هر روز بعد از مدرسه مستقیم پای کامپیوتر می نشست و ساعت ها غرق در دنیای جنگی و ماجراجویی می شد. ابتدا همه چیز برایش هیجان انگیز بود، اما کم کم مشکلات آغاز شد. او کمتر غذا می خورد، شب ها دیر می خوابید و حتی چشمانش ضعیف شد. مادرش نگران سلامتی اش بود و پدرش از دیدن نمرات پایین او در کارنامه ناراحت شد. دوستانش هم دیگر کمتر به او سر می زدند، چون سامان همیشه جوابشان را با «الان وقت ندارم، دارم بازی می کنم» می داد. یک روز وقتی برق خانه رفت و او دیگر نتوانست بازی کند، احساس پوچی کرد. آن لحظه متوجه شد که هیچ چیزی در زندگی واقعی اش باقی نمانده است. او تصمیم گرفت به جای صرف تمام وقت برای بازی، بخشی از روزش را به ورزش، درس و بودن با خانواده اختصاص دهد. سامان یاد گرفت که بازی خوب است، اما وقتی بیش از حد انجام شود، زندگی واقعی را نابود می کند.

📱 اپلیکیشن اندروید

📱
🚀 به زودی!

امکان گوش دادن به داستان‌ها در اپلیکیشن اندروید

🎵 گوش دادن آفلاین
📚 کتابخانه شخصی
ذخیره علاقه‌مندی‌ها
🔔 اطلاع‌رسانی جدید
📧 اطلاع‌رسانی