گربه شجاعی که ترس را شناخت

این داستان در مورد بچه گربه ای مهربان به نام میو است که در مدرسه از بچه گربه های شلوغ تر می ترسد و گاهی با گریه به خانه برمی گردد. یک روز مادرش با آرامش به او یاد می دهد که شجاعت زمانی در او شکل می گیرد که یاد بگیرد ترس خود را بپذیرد. این داستان، درس مهمی در مورد شجاعت و مهربانی برای کودکان است.

👶 6 - 20 سال ✍️ جلال اونق 📅 2024/10/29
داستان گربه شجاعی که ترس را شناخت

📖 متن داستان

روزی روزگاری، در شهر کوچکی، یک بچه گربه دوست داشتنی به نام «میو» زندگی می کرد. میو با خزهای نرم و چشم های بزرگ و مهربانش، همیشه مورد محبت اطرافیانش بود. او عاشق رفتن به مدرسه بود و دلش می خواست دوستان زیادی داشته باشد، اما یک مشکل کوچک وجود داشت.

میو بچه گربه ای آرام و حساس بود و نمی توانست از خودش در مقابل بچه گربه های شلوغ مدرسه دفاع کند. بعضی از بچه گربه ها که همیشه در حال بازی و شیطنت بودند، گاهی میو را به اشتباه هل می دادند یا حرف های ناآشنایی می زدند. این اتفاقات باعث می شد میو گاهی ناراحت و با چشمانی پر از اشک به خانه برگردد.

یک روز، وقتی میو با ناراحتی به خانه برگشت و اشک هایش را پاک می کرد، مادر مهربانش کنار او نشست و با صدای آرامی گفت: «میو جان، تا زمانی که ترس را درک نکنی، نمی توانی شجاع باشی.»

میو با تعجب پرسید: «مگر شجاع بودن به این معنی نیست که نباید بترسیم؟»

مادرش لبخند زد و گفت: «نه، شجاعت یعنی با ترس هایمان روبه رو شویم و بپذیریم که می توانیم با آن ها کنار بیاییم. ترس ها ما را می سازند و کمک می کنند که قوی تر شویم.»

روز بعد، وقتی میو به مدرسه رفت و با یکی از بچه گربه های شلوغ برخورد کرد که کمی او را ترساند، او به خودش گفت: «من می توانم ترسم را بپذیرم و با آن کنار بیایم.» او آرام نفس کشید و به گربه ی شلوغ لبخند زد. بعد از آن، احساس بهتری داشت و کم کم دوستانی پیدا کرد که به او احترام می گذاشتند.

حالا، میو یاد گرفته بود که شجاع بودن به معنای کنار آمدن با ترس هاست، و هر روز با اعتماد به نفس بیشتری به مدرسه می رفت. بچه گربه های دیگر هم کم کم مهربانی و قدرت میو را شناختند و با او به خوبی رفتار می کردند.

📱 اپلیکیشن اندروید

📱
🚀 به زودی!

امکان گوش دادن به داستان‌ها در اپلیکیشن اندروید

🎵 گوش دادن آفلاین
📚 کتابخانه شخصی
ذخیره علاقه‌مندی‌ها
🔔 اطلاع‌رسانی جدید
📧 اطلاع‌رسانی